http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/5wCQ49DF5ljyfL0euT0xm9L_eqydU5bPb7znAg4grye8bbWjzX-43Q/s/w535/

 

دختر بچه پولهایش را برداشت و رفت مغازه ی سر کوچه آقا معجزه داری؟
معجزه م? خوا? واسه چ? عز?زم؟!
?ه چ?ز بد? هر روز داره تو? سر داداش کوچولوم گنده تر
م? شه !
بابام م? گه فقط معجزه م? تونه نجاتش بده ، منم همه
پول هام رو آوردم تا اونو براش بخرم
عز?زم ببخش که نم? تونم کمکت کنم ، ما ا?نجا معجزه
نم? فروش?م.
چشم ها? دخترک پر از اشک شد و گفت :
ول? اون داره م? م?ره ، تورو خدا ?ه معجزه بهم بد?د .
ناگهان دست? موها? دختر کوچولو رو نوازش کرد و
صدائ? گفت :
بب?نم چقدر پول دار?؟
پول ها رو شمرد و گفت :
خدا? من عال?ه ، درست به اندازه خر?د معجزه برا?
داداش کوچولوت !
بعد هم گرم و صم?م? دست دختر رو گرفت و گفت منو
ببر خونه تون تا بب?نم م? تونم واسه داداشت معجزه ته?ه
کنم؟ !
اون مرد فوق تخصص جراح? مغز بود
دو روز بعد عمل بدون پرداخت ه?چ هز?نه اضافه ا? انجام
شد.
هز?نه عمل مقدار? پول خرد بود و ا?مان ?ک کودک .
مدت? بعد هم پسرک صح?ح و سالم به خانه برگشت.
دکتر ارنست گروپ رئیس سابق بیمارستان هانوفر المان ....
چندی پیش این خاطره رو در یک کنفرانس علمی مطرح کرد ....

و اون مرد جراح کسی نبود جز

....... پروفسور مجید سمیعی........






تاریخ : یادداشت ثابت - شنبه 93/5/5 | 8:8 عصر | نویسنده : طاها تهرانی | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.