سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

ما آدم‌های متفاوتی هستیم. ما بر حسب معیارهای مختلفی، آدم‌های متفاوتی هستیم. مثلا این‌که چه نوع تیپ شخصیتی داشته باشیم رفتار و درک ما از دنیا را متفاوت از دیگران می‌کند. یا مثلا این‌که بیشتر احساسی هستیم یا منطقی رویکرد ما به مسائل را متفاوت می‌‌سازد. در کارگاه شناخت توانایی‌ها هم به یکی از این مبناهای تفاوت می‌پردازیم. مثلا آدم‌های مختلف تم‌های متفاوتی دارند، (تم مجموعه چند استعداد همسو است) که باعث می‌شود ما در کارهایی عملکرد خوبی داشته باشیم و در کارهایی عملکرد ماکزیمم نرمال داشته باشیم.

یک

یکی دیگر از این مبناهای تفاوت درون‌گرایی و برون‌گرایی است. این مفهوم اولین‌بار توسط کارل یونگ در سال 1920 ارائه شد. یونگ عقیده داشت که هر انسانی دو جنبه درون‌گرا و برون‌گرا دارد که یکی از این جنبه‌ها از دیگری قوی‌تر است. به‌زبان ساده کسانی که برون‌گرا هستند انرژی خود را از بیرون خود دریافت می‌کنند. مثلا بودن در جمع و شلوغی، بودن در کنار دوستان و آشنایان. این دسته از افراد در جمع‌های ناآشنا هم بسیار راحت حضور دارند و از تنهایی لذت نمی‌برند. اما در مقابل افراد درون‌گرا انرژی خود را از درون خود دریافت می‌کنند.

 

این گروه بیشتر فکر می‌کنند، بعد از بودن در یک جمع به تنهایی نیاز دارند، ایده‌هایی که به ذهن آنها می‌آید به آنها انرژی می‌دهد و مثلا در جمع‌های غریبه احساس آرامش ندارند. احتمالا وقتی این نشانه‌ها را می‌خوانید به‌یاد دانشمندان، نویسنده‌ها و متفکران و هنرمندان مختلفی می‌افتید. برون‌گراها ممکن است دوستان زیادی داشته باشند و با تعداد زیادی آدم در ارتباط باشند و در مقابل درون‌گراها تعداد کمی دوست ممکن است داشته باشند یا بهتر است بگوییم ممکن است تعداد زیادی آدم بشناسند اما با عده‌ محدودی در ارتباط نزدیک هستند.

اما باید در نظر داشت که درون‌گرایی و برون‌گرایی یک ویژگی مطلق نیست. در هر انسانی هر دو ویژگی را دارا می‌باشد. درون‌گراترین افراد هم در شرایطی می‌توانند رفتاری برون‌گرایانه داشته باشند و برعکس.

دو

چند وقت پیش ویدئویی دیدم در TED از خانمی به اسم سوزان کین (Susan Cain) با عنوان قدرت درون‌گراها. (این ویدئو زیرنویس فارسی هم دارد. پیشنهاد می‌کنم حتما ببینید.) کین خودش یک درون‌گرا است و این موضوع را با بازگویی خاطره‌ای از کودکی‌اش شرح می‌دهد. در جمعی که همه بچه‌ها بازی می‌کردند و دنبال فعالیت‌های گروهی بوده‌اند، او با کتاب‌هایش سرگرم بوده. (می‌تونم بگم دقیقا مشابه همین خاطره را من هم می‌توانم تعریف کنم).

در این سخنرانی خانم کین اشاره می‌کنه به دنیایی که بیشتر برای برون‌گراها ساخته شده و این‌که همه تشویق می‌شوند به سمت ویژگی‌های برونگرایی. فضاهای کاری، فعالیت‌های تیمی، کلاس‌های آموزشی و …. همه مناسب شرایط برون‌گراهاست و ممکن است در چنین شرایطی درون‌گراها خود را دچار ضعف و کمبود ببینند و حتی به‌ این دلیل که نمی‌توانند در فضای برون‌گراها عملکرد خوبی داشته باشند احساس گناه کنند. اما خانم کین یادآوری می‌کند آنجایی که نیاز به خلاقیت، فکر و قدرت رهبری است نقش درون‌گراها پررنگ‌تر می‌شود. بله نکته جالب توجه این‌جاست که تعداد زیادی از رهبران سازمانی بزرگ در دسته درون‌گراها جای می‌گیرند.

سه

سوزان کین کار خودش رو به‌عنوان مشاور حقوقی شروع می‌کند اما در جستجوی پاسخ این سوال که نقش درون‌گراها در دنیا چیست؟ کتابی می‌نویسد با عنوان: “سکوت:‌ قدرت درون‌گراها در دنیایی که از حرف زدن بازنمی‌ایستد”. سوزان کین یک روان‌شناس نیست اما کتابش خیلی زود در لیست پرفروش‌های نیویورک تایمز قرار می‌گیرد. این کتاب یک جستجوی بسیار جامع و جذاب است از نشان دادن تفاوت نگاه برون‌گراها و درون‌گراها و این‌که در دنیا چقدر رویکرد برون‌گرایی وجود دارد و درون‌گراها چطور می‌توانند تبدیل به افرادی فوق‌العاده تاثیر‌گذار بشوند. کین در این کتاب تحقیقات و نظریات مختلف را کنار هم گذاشته و به دنیا نشان داده که چطور درون‌گرایی و تنهایی می‌تواند باعث پیشرفت شود.

این کتاب را که مطالعه می‌کردم به نکات بسیار جالبی برخوردم. مثلا این‌که دانشگاه هاروارد برای دوره مدیریت و رهبری خود برون‌گراها را انتخاب می‌کند. یا مثلا یکی از تاثیرگذارترین افراد درون‌گرا استیو وزنیاک هست که می‌توانست مدت‌ها در گاراژ خانه خود به‌تنهایی کار کند و اولین کامپیوتر شخصی را بسازد. جالب است که بدانید در سن‌خوزه کالیفرنیا خیابانی وجود دارد به اسم Woz’s Way که گاهی با عنوان Nerd soul of Apple هم شناخته می‌شود. در کتاب، پر است از تحقیقاتی که نشان داده تنهایی چطور به خلاقیت و نوآوری کمک می‌کند و چطور سرونوشت کار تیمی ممکن است براساس این‌که چه نوع افرادی در تیم عضو هستند دستخوش تغییر شود.

موضوع کار تیمی در این کتاب برای من بسیار جذاب بود. یکی از مسائلی که کین درباره آن صحبت می‌کند همین مسئله است که بودن در تیم، کار تیمی، ایجاد گروه و طوفان مغزی ممکن است الزاما الگوی درستی برای کار نباشد. در واقع این فضایی است که برون‌گراها در آن ممکن است عملکرد مناسبی داشته باشد اما پیاده کردن چنین قوانینی بر گروهی که درون‌گراها هم عضو آن هستند احتمالا منجر به کسب نتیجه مطلوب نخواهد شد. به همین دلیل کین اشاره می‌کند که کار تیمی که همه‌جا از آن حرف می‌زنیم و آن را الگو و راه‌حل نهایی موفقیت می‌دانیم الزاما نمی‌تواند راه‌کار درستی باشد. درون‌گراها می‌توانند از تیم جدا شوند، مدت‌ها فکر کنند و نتیجه کار خود را با گروه به اشتراک بگذارند. این درحالی است که همین فرد خلاق درون‌گرا در شلوغی گفتگوهای تیمی ممکن است عملکرد چندان مطلوبی نداشته باشد.

چهار

درون‌گراها نمی‌توانند سخنرانی کنند؟ نمی‌توانند در جمع‌های بزرگ حضوری پررنگ داشته باشند؟ نمی‌توانند تاثیرگذار باشند؟ نمی‌توانند تبدیل به مدیران و رهبرانی قدرتمند شوند؟

چرا می‌توانند. درون‌گراها می‌توانند همه این‌ها باشند. آنچه که درون‌گراها بیشتر از دیگران به آن احتیاج دارند تنهایی است که باید آن را حفظ کنند. تنهایی که باعث می‌شود خلاقیت، ایده‌ها و تفکرات جدیدی برای آن‌ها شکل بگیرد. درون‌گراها می‌توانند روی یک مبل بنشینند، به یک موسیقی خوب گوش بدهند و افکار خود را مزه مزه کنند و با دست‌پر از اتاق خود بیرون بزنند. 






تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 92/6/11 | 6:28 عصر | نویسنده : طاها تهرانی | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.